وبلاگ :
درد دلهاي خودموني
يادداشت :
(( ويروس )) نويسنده :جواد محدثي
نظرات :
1
خصوصي ،
15
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سيد محمود
بسمه تعالي
سلام در تاريخ بيست و هفتم دي ماه هزار و سيصد و شصت و سه در خيلي از بيمارستانها صداي گريه نوزاداني بلند شد که براي اولين بار بود نور در اين دنيا را مي ديدند يکي از آن بچه ها من بودم ، آري من به دنيا آمدم تا من هم الان يکي از آن جوانهايي باشم که در اين خيابانها و پس کوچه هاي شهر قدم مي زند چپ و راست خودش را که نگاه مي کند جوانهايي را مي بيند که به تيپ و قيافه هاي جوانهاي غربي در آمدند و فکر مي کنند تا با يک دختر و دختر ها با يک پسر دوست نشوند نمي توانند زندگيشان را ادامه دهند وقتي در پارکهاي شهر راه مي روي مي بيني دست هر کدامشان در دست جنس مخالف است و اصلا به اين فکر نمي کنند که همانطور که به اين دنيا آمدند همانطور هم از اين دنيا خواهند رفت و اين بار به يک دنيايي مي روند که به آن مي گويند يوم الحساب
هر چه به آنها گوشزد مي کني بيشتر تنهايت مي گذارند بيشتر در يک گوشه قرار مي گيري و بيشتر بي همدم مي شوي در گوشه رينگ قرار مي گيري و چپ و راست در صورتت مي زنند و تا کلافه نشوي دست بردار نيستند و ...
بايد راه ديگري پيدا کرد تا الان زور شيطونه به من و شما بيشتر مي چربيده و هزار راه نرفته داريم که بايد آنها را امتحان کنيم و ديگر هيچ ..